آموزههای دموکراسی از آغازین روزهای پیدایشاش در دوران یونانیان باستان تا کنون، به پیروان خود آموختهاست که آنان دارای آزادی اند. با نگاهی مختصر به تاریخ درمییابیم که این آزادیها از مبارزۀ مردم در مقابل سلطهگری حکام جابری منشأ میگیرد که سالها بر آنان حکومت کردهبودند و ایشان را همچون غلامان خود میپنداشتند. حتی امروز که دموکراسی و سرمایهداری بر جهان استیلا یافتهاست نیز میتوانیم چنین سلطهگرانی را به وفور در اقصی نقاط جهان پیدا کنیم.
ولی از آن جاییکه بسیاری از مفکورهها طی یکی دو قرن اخیر شکل دیگری به خود گرفته و اصطلاحاً نوین شدهاست، این سازوکار نیز در اشکال مختلفی پدیدار شده و شاخه و برگهای گوناگونی پیدا کردهاست. بهطور نمونه میتوان به توتالیتاریزم، اتوکراسی، تئوکراسی، آریستوکراسی و فاشیزم اشاره کرد؛ امروزه شکل کلی اینگونه حکومتداریها را دیکتاتوری یا خودکامهگی مینامند.
همچنان، میتوان دیکتاتوری را در کمونیزم اتحاد شوری سابق و کپیتالیزم حاکم بر جهان امروز نیز به نحوی از انحا مشاهده کرد. حتی به گفتۀ بعضیها، اسلام نیز نمونهای از دیکتاتوری است که تصویرش در بیشاز ۱۳۰۰ سال حاکمیت خلافت مشاهده میشود. بناءً در این نوشته قصد دارم با تمرکز بر دیکتاتوری، به عوامل ظهور، ثبات و شکست دیکتاتوریها را بپردازم و این را بررسی کنم که آیا اسلام واقعاً مظهر دیکتاتوری است یا خیر.!
تاریخ بشر به وجود دیکتاتورها شهادت میدهد!
امروزه ما دیکتاتورها را به عنوان افرادی میشناسیم که حکومتهای مستبد را رهبری میکنند و بدینگونه یک تصویر منفی را از آنها در نزد خود ایجاد کردهایم، ولی در ابتدا از واژۀ دیکتاتور یک دید نامنفی وجود داشت. در قرن پنجم قبل از میلاد در دوران امپراطوری روم باستان زمانیکه کشور در حالت بحران داخلی یا جنگ وارد میشد، کنسولهای جمهوری برای هر ایالت یک قاضی تعیین میکردند و به مدت شش ماه برایش اختیارات فوقالعاده میدادند؛ بناءً برای اینگونه افراد لقب دیکتاتور را بهکار میبردند.
اما دیکتاتورها یا مستبدین به معنای امروزین آنها، نه از دوران امپراطوری روم قدیم، بلکه از زمان اولین دولت شناختهشدۀ بشری در بینالنهرین، یعنی حکومت نمرود، وجود داشتهاست. بههمین ترتیب نمونههای این نوع دیکتاتوری مخصوصاً در دولتهای شرقی مانند: سومر، اکد، بابل، مصر، آشور وغیره نیز قابل مشاهده است. بناءً پیشینۀ حکومتهای خودکامه و حکام دیکتاتور به قبل از جمهوری روم باستان برمیگردد و تا به امروز نیز چنین سازوکاری وجود دارد، ولی در اشکال مختلف.
معمولاً دیکتاتورها خصوصیات مشابهی دارند. بهطور مثال، دیکتاتورهای قدیم حکام مطلقالعنانی بودند که خود را صاحب جان و مال مردمشان میدانستند، آنان را به بیگاری میگرفتند، حرف حرف آنان و قانون دستور آنان بود، حتی کوچکترین سرکشی از اوامرشان تمرد محسوب میشد و مجازات اعدام را درپی داشت. آنان نمادهای زندۀ قانون و عدالت بودند، ارتش و نیرویهای نظامی قوۀ مجریۀ آنان بود و اوامرشان را در عمل پیاده میکرد. اکثریت مردم از آنان پیروی میکردند تنها به دلیل ترسی که از آنان داشتند، و اگر کسی صدا بلند میکرد، صدایش را به زودترین فرصت خفه میکردند. در واقع، ثروت مملکت ثروت آنان بود، و آن را در هر جاییکه میخواستند مصرف میکردند و به هر کسیکه میخواستند میبخشیدند.
نمونههای این نوع دیکتاتوری را تا قرن بیستم میلادی میتوان به وفور مشاهده کرد، و مطمئناً خودتان با نامهای عدهای از آنها آشنایی دارید. ولی در حال حاضر محدود رهبرانی با چنین اوصاف وجود دارند، که از آن جمله میتوان به خاندان کیم در کوریای شمالی اشاره کرد.
اما دیکتاتورهای نوین از شیوههای دیگری جهت سلطهگری استفاده میکنند، زیراکه از بخت دموکراسی، لیبرالیزم و پیشرفتهای وسیع در عرصۀ اطلاعرسانی و آگاهی عامه، منبعد امکان ظهور چنان خودکامههایی بسیار پایین خواهد بود. دیکتاتوران امروز میکوشند حداکثر استفاده را از قوانین موجود در جهت برآورده کردن خواستها و حاکم کردن دساتیرشان ببرند؛ و یا اگر چنین قوانینی وجود نداشت تلاش میکنند تا با اعمال نفوذ بر پارلمانها و مجالس رهبری و تقنینی، قوانین را بر طبق خواستهها و خواهشات خویش تغییر دهند و قوانینی را بسازند که منافع خود و اطرافیانشان را محفوظ نگه میدارد.
بهطور مثال، عبدالفتاح سیسی ازجملۀ همین نوع دیکتاتوران است. او درپی کودتایی در برابر محمد مرسی در سال ۲۰۱۳ م قدرت را در دست گرفت، و در سال ۲۰۱۴ م با پیروزی در انتخابات به عنوان رئیس جمهور مصر برگزیده شد. او از ارتش برای سرکوب گروههای مخالف و منتقداناش استفاده کرد و حزب اخوانالمسلمین را، که اکثریت پارلمان را در دست داشت، در فهرست سازمانهای تروریستی قرار داد. سیسی در ۲۰ اپریل/آوریل ۲۰۱۹ م با برگذاری یک همهپرسی نمادین و پیروزی در آن، قانون اساسی را مطابق به منافعاش تعدیل کرد؛ طوریکه مبنی بر این همهپرسی، مدت ریاست جمهوری به ۶ سال افزایش یافت، تعداد دورههای کاندیداتوری ریاست جمهوری را از یک دور به دو دور تغییر کرد، انتصاب بالاترین مقام قضایی به جملۀ اختیارات رئیس جمهور اضافه شد، به دادگاههای نظامی صلاحیت محاکمۀ غیرنظامیان را داد، و بهطور خلاصه اینکه قدرت نظامیان را بیش از پیش افزایش داد.
به همین ترتیب، از سایر نمونههای دیکتاتورهای نوین میتوان به رهبران اتحاد جماهیر شوروی سابق، بهویژه لنین و استالین، آگوستو پینوشه، ولادیمر پوتین، شی جینپینگ، نیکولاس مادورو، وغیره …؛ ویا در میان حکام مسلمانان به حسنی مبارک، معمر قذافی، صدام حسین، آل سعود، رجب طیب اردوغان، بشار اسد، علی خامنهای، وغیره اشاره کرد.
بناءً دیکتاتوری پدیدهای ناآشنا با تاریخ نیست، بلکه در طول حیات و حاکمیت بشر بر این کرۀ خاکی، دیکتاتوران و سلطهگران بسیاری سر بلند کردهاند که ذکر حال تمامشان در گنجایش این نوشته نمیباشد.
عوامل ظهور و ثبات دیکتاتورها
با نگاه اجمالی به حکومتهای گذشته تا یک قرن اخیر، در مییابیم که اکثر حکومتهای تشکیلشده، حکومتهای مطلقالعنان یا دیکتاتور بودند؛ و برپایی، تداوم و شکست اکثر آنها تنها و تنها یک راه داشت؛ جنگ و مقابلۀ نظامی با سایرین. اما این شیوه پس از قرن بیستم میلادی کارآییاش را از دست دادهاست؛ مثلاً در جنگ جهانی اول، امپراطوری آلمان با اتحاد امپراطوری اتریش و خلافت عثمانی خواست تا از طریق لشکرکشی و جنگ نظامی بر روسیۀ تزاری، فرانسه و بریطانیا فایق آید و مناطق زیر سلطاش را گسترش دهد، ولی درنهایت شکست خورد. به همین ترتیب، دیکتاتوران توتالیتاریست و فاشیست مانند هیتلر و موسولینی که پس از جنگ اول جهانی روی صحنۀ قدرت آمدهبودند نیز با پایان جنگ جهانی دوم سرنگون شدند.
ولی از قرن بیستم میلادی به بعد، دیکتاتوران برای رسیدن به قدرت راههای دیگری را برگزیدند. عدهای با راهاندازی انقلابها بر علیه دولتهای ضعیف و کمکار زمانشان به قدرت دست یافتند، مانند انقلاب بلشویکها در روسیه (سال ۱۹۱۷ م)، انقلاب مائو در چین (سال ۱۹۴۹ م) و انقلاب خمینی در ایران (سال ۱۹۷۹ م)؛ عدهای نیز با استفاده از کودتاهای نظامی قدرت را در دست گرفتند، مانند کودتای آگوستو پینوشه در شیلی (سال ۱۹۷۳ م) و کودتای عبدالفتاح سیسی در مصر (سال ۲۰۱۳ م)؛ و تعداد زیادی از طریق انتخابات به حاکمیت رسیدند، مانند هیتلر در آلمان (سال ۱۹۳۳ م)، بشار اسد در سوریه (سال ۲۰۰۰ م)، اسلام کریموف در ازبکستان (سال ۱۹۹۱ م)، وغیره…
اما دوام و ثبات این دیکتاتورها به عوامل زیادی برمیگردد. آنان گاهاً با توسل به ملیگرایی نشان میدهند که به فکر اقتدار ملت خویش اند، برای حفظ اتحاد کشور و فرونشاندن شورشهای داخلی به تراشیدن یک دشمن خارجی نیاز پیدا میکنند، برای حفظ قدرتشان شدیداً بر نیروی نظامی تکیه میکنند، بهمنظور خفه کردن صدای منتقدان و مخالفانشان دست به سانسور رسانهها میزنند، به سرکوب بیرویه و اعدام مخالفانشان میپردازند، اقدامات ضدفساد را درپیش میگیرند تا اصلاحطلبان جامعه را مجذوب خود کنند، و بعضاً بهخاطر جلب حمایت اکثریت مردم دست به اقدامات پوپولیستی یا عوامگرایانه میزنند.
یکی از بهترین مثالها، ولادیمر پوتین است که خود را یک شخص ملزم به قانون و ملتدوست مینماید، و بدینگونه ثبات خود را تضمین کردهاست. اما اقداماش در الحاق کریمیه، یکبار دیگر پرده از چهرهاش برداشت. در اواخر فبروری/فوریۀ ۲۰۱۴ م، نیروهای ویژۀ روسی بدون هیچ دخالت نظامی اوکراین را گرفتند و تأسیسات کلیدی کریمیه را به تصرف درآوردند. دولت روسیه و رئیس جمهور پوتین – بهطور شخصی – بارها دخالت نیروهای روسی را تکذیب کردند و آنها را اقدامات خودجوش “گروههای دفاع از خود” توصیف کردند که به تجهیزاتی شبیه به تجهیزات روسی مجهز بودهاند و احتمالاً از فروشگاههای محلی خریداری شده بود. (منبع: گاردین، ۴ مارچ/مارس ۲۰۱۴ م؛ پوتین شاخههای زیتونی حملشده توسط تانکهای روسی را به اوکراین میفرستد) اما در واقع، آنچه پوتین برای ترغیب نظامیان روسیه بهمنظور الحاق کریمیه و کُل اکراین بهکار بردهاست، دیدگاههای ملیتپرستانهای است که میگوید روسیه و اکراین یک پیکر واحد اند و طی هزاران سال متجاوزین مختلفی از مغولها، لهستانیها، سوئدیها، ارتش ناپلئون و نیروهای نظامی هیتلر گرفته تا اینبار ناتو، امریکا و پیمان اروپا، کوشیدهاند تا این این پیکر یکپارچه را به کشورهای جعلی گوناگون تکه تکه کنند.
حاکمیت کپیتالیزم و دموکراسی در جهان امروز نیز نتوانستهاست دیکتاتورها را مهار کند، بلکه اینها خود به وسیلهای تبدیل شدهاست که دیکتاتورها چهرۀ اصلیشان را در پشت آن پنهان میکنند. دیکتاتورهای نوین میکوشند با اعمال نفوذ بر پارلمانها و سناهای کشورهایشان قوانینی را وضع کنند که مطابق میل آنها است و در حفظ قدرتشان کمک میکند. از میان اینگونه دیکتاتورها میتوان به اردوغان، پوتین، سیسی، خامنهای، شی جینپینگ و حکام اکثر کشورهای جهان اشاره کرد.
سرانجام همین تکرویهایی که دیکتاتورها در جریان زمامداریشان مرتکب میشوند، ازجمله: سرکوب تظاهراتها، اعدامهای بدون محاکمه، خودکامهگی، عدم رسیدگی به مشاکل مردم، محدودیتهای بیشازحد وغیره، سبب میشود تا مردم برای براندازی این حکام دست به کار شوند و برای انهدامشان فعالیت کنند. معمولاً نتیجۀ این اقدامات، برپایی انقلابها است که مردم قدرت را به قیمت خونشان از حکام مستبد و دیکتاتور میستانند و به فرد مورد پسندشان واگذار میکنند، کسیکه به گمان آنها بانی رفاه و آسایششان خواهد بود. ولی در اکثر موارد که این انقلابها توان براندازی حکام را نداشته باشد، رهبران انقلابها به یاری گرفتن از دشمنان این دیکتاتورها مجبور میشوند؛ ولی آنچه تاریخ نشان میدهد این است که نتیجۀ چنین انقلابهایی چیزی جز حکومتهای دستنشانده و مزدور نخواهد بود، مانند جنبش مصطفی کمال، خمینی، آل سعود، وغیره.
درواقع، عوامل ظهور، ثبات و سقوط دیکتاتورها خیلی بیشتر از آن است که در این نوشته کفایت کند، زیرا جا دارد در این باره کتابها نوشته شود. ولی اینها مهمترین مواردی است که در این خصوص وجود دارد و در اینجا بهصورت خلاصه به آنها پرداخته شد.
آیا اسلام دیکتاتوری میکند؟
خیلی از افراد حاکمیت اسلام در دوران خلافت را نوعی تئوکراسی یا حکومت دینی میخوانند و بدین ترتیب به خلفا برچسب دیکتاتور را میزنند. آنان میگویند که خلفا به لشکرکشی و قتل مردم میپرداختند، آزادی بیان، آزادی شخصی و سایر آزادیها از مردم سلب کرده بودند، مخالفانشان را زیر نام ارتداد به اعدام محکوم میکردند، وغیره. اما این ادعا تا چه اندازه صحت دارد؟ آیا واقعاً حاکمیت اسلام نمادی از تئوکراسی و دیکتاتوری بود و است؟
تئوکراسی آن نوع سازوکار حکومتی است که در آن رهبر دینی و مذهبی همزمان رهبری دولت را در عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و… نیز بهپیش میبرد. رهبران تئوکرات خود را جانشینان خدا بر روی زمین ویا فرزندان خدا میخوانند؛ بناءً دستور و قانون مشخصی برای حکومتشان وجود ندارد مگر آنچه آنان به زبان میآورند، زیرا فرزندان خدا مستقیماً از جانب خدا سخن میگویند و تصمیم میگیرند، و آنها استند که میبخشند یا محکوم میکنند.
حکومتهای تئوکرات زمانی شکل میگیرد که اعتبار مردم نسبت به مراجع دینی و مذهبیشان از حد امور عبادی آنها فراتر میرود، به شکلیکه مردم در خصوص مشاکل زندگی خود نیز از ایشان راهحل میطلبند – حالآنکه در دینشان هیچ راهحلی در این خصوص وجود ندارد. این وضع رفته رفته بستر میگیرد و کار بهجایی میکشد که حتی حکام نیز خود را ملزم به تطبیق راهحلهای رهبران دینی میدانند – درحالیکه این ادیان فاقد هرگونه راهحل و دستورالعمل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی وغیره میباشد. در نهایت چنان میشود که حکام نقش نمایدن یا سمبولیک به خود میگیرند، ولی آنان که دولت را اداره میکنند رهبران دینی اند.
بهترین نمونه از این گونه حکومتداری همانا مسیحیت حاکم بر اروپای قرون وسطی است، طوریکه باوجود شاهان متعدد، حاکمیت اصلی اروپا به دست پاپها بود. آنان شریعت حضرت عیسی علیه السلام را که تنها امور انفرادی مردم را تنظیم میکرد تحریف کردند و از آن طریق برای خودشان مشروعیت سیاسی و حکومتی بخشیدند. بدین ترتیب، سدهها خواستها و خواهشاتشان را، بدون هیچ استدلالی جز اینکه آنان جانشینان خدا و فرزندان مسیح اند، بر مردم تحمیل کردند.
اما اسلام چنین استدلال نمیکند. نه پیامبر اسلام، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم، و نه خلفا و امرای مسلمانان ادعا کردهبودند که آنان فرزندان خدا استند، بلکه همه خود را بندهگان و فرمانبرداران خالق هستی میدانستند و تنها چیزی را بر مردم تطبیق میکردند که پروردگارشان برای آنها مناسب کردهاست. قوانین و دساتیر اسلام دارای یک چارچوب مشخص است که حتی رسول الله صلی الله علیه و سلم هم نمیتوانستند از آنها تخطی کنند، چه برسد به خلفای ایشان. حتی تبنیات یا گزینشهای خلیفهها، که اجرایشان بر تمام مسلمانان واجب است، نیز میبایست مآخذ و دلایل شرعی داشته باشد.
در واقع، اسلام مانند مسیحیت، یهودیت، هندوییزم، بودایزم، زردشت، یا ادیان دیگر نیست که تنها امور عبادی و انفرادی مردم را تنظیم کند، بلکه اسلام یک بستۀ فکری است، یک ایدیولوژی است که تمام امور زندگی مردم را اعم از انفرادی و اجتماعی، و اعم از سیاسی، عبادی، اقتصادی، اجتماعی، وغیره نظم میدهد و رعایت میکند. هر خلیفهای که حاکم میشود با بیعت خود مسلمانان تعیین میشود. مسلمانان تنها به این شرط با خلفا بیعت میکنند که آنان بایستی شریعت اسلام را در سرزمینشان پیاده کنند، نه آنچه از هوای نفس و خواهشاتشان حاصل میشود.
برعلاوه، اسلام برای غرایز و مشاکل انسانها راهکارها و راهحلهایی موافق با واقعیتشان ارائه کردهاست. احکام اسلام زندگی انسانها را طوری تنظیم کردهاست که هیچگونه ضرری بدیشان نرساند؛ اگر آنان به انجام یا ترک امری مکلف یا تشویق شدهاند حتماً برایشان منفعتی درپی دارد، و اگر استثناءً برای فردی مضر باشد پس آن شخص در اجرای همان حکم رخصت دارد. بلی، در حقیقت اسلام دین سلامتی است، و امروزه که حاکمیت کپیتالیزم در سراسر جهان سبب پیدایش امراض بسیاری شدهاست این واقعیت برایمان ملموستر میشود. بناءً اسلام با تأکید بر انجام ویا ترک اموریکه به نفعمان است بر ما دیکتاتوری نمیکند، بلکه زندگیمان را مطابق با فطرتمان عیار میکند.
این بود خلاصهای از دیکتاتوری و آنچه در این خصوص باید دانسته میشد. پدیدۀ دیکتاتوری از آوان پیدایشاش تا به امروز سودی نداشتهاست مگر به دیکتاتوران و اطرافیانشان، و خسارتی بهبار نیاوردهاست مگر به مردم عادی که مدام طعمۀ هوسهای نفسانی دیکتاتوران بودهاند. اما اسلام که دین سلامتی است که با تشویق و تأکید بر اموریکه به نفع انسانها است میکوشد غرایز آنها را مطابق واقعیتشان تنظیم کند، بنابرین تئوکرات خواندن آن اشتباه محض است که باید تفکیک شود.
نویسنده: محمد حارث پویا
السلام علیکم و حمت الله و برکاته
الله متعال شما را جزای خیر نصیب کند که برای بیداری امت اسلامی شبانه روزی کار می کنید
مقاله ( دیکتاتور ها را بهتر بشناسید ) مقاله جالبی بود و الله متعال نویسنده اش را خیر عظیم نصیب کند
به نظر من در این مقاله از اجتهاد خلیقه اول اموی ها ( امیر معاویه رض ) در مورد انتخاب خلیفه بعدی توسط خلیفه بر حال دین مبین اسلام ; و در زمان خلافت اموی ها, خلافت عباسی ها و خلافت عثمانی ها به همین روان بود که با فوت خلیفه, خلیفه بعدی از فامیلش مسئولیت امور مسلمانان را به عهده میگرفت; یاد آوری و دلایل گفته می شد جامع تر می شد.
البته این نظر برادر تان بود باز هم حکمتش را خود تان بیشتر میدانید
خیر بینید